خب خرداد پر از حادثه هم تموم شد و به سلامت وارد تابستان شدیم. الان که این گزارش رو شروع کردم چهارشنبه 04/04/1404 هست. روز دوم آتش بس ایران-اسرائیل و روز اول وصل شدن اینترنت پس از یک هفته قطعی کامل. هیچ دسترسی به هیچ سرویسی حتا ایمیل نداشتیم. دقیقن روز چهارشنبه هفته پیش 28 خرداد زمانی که داشتم جواب دو تا ایمیل رو میدادم اینترنت قطع شد و هیچ کار دیگه ای نتونستم انجام بدم. مشکل جدی که داشتم علاوه بر فضای متورم جنگی و اخبار جنگ که اجازه نمیداد به چیز یا کار دیگه ای فکر کنم نداشتن Capacities عزیزم بود که واقعن منو فلج کرد. مطلقن کاری نتونستم انجام بدم در این دو هفته که جنگ شد. جنگ از بامداد جمعه 23 خرداد شروع شد و تا صبح سه شبنه 3 تیر ادامه داشت. دیروز در روز 12 ام جنگ بالاخره آتش بس نیمه رسمی شد و نمیدونیم که در آینده چی میشه. امیدوارم هرچی که هست به خیر بگذره.
بخش اول) کار و کار و کار
سایت عزیزم تغییر خاصی نداشت و کسی هم فرم رو پر نکرده هنوز در لندینگی که برای کانکشن های لینکدین گذاشتم اما تا دلتون بخواد service request لینکدین میاد و منم که نمیتونم جواب بدم. برنامه ام این بود که برم از رو اسم آدم هایی که ریکوئست میدن اکانت هاشون رو پیدا کنم و به هر کدوم مستقیم بگم که ماجرای لندینگ چیه و اونجا فرم رو پر کنند. هنوز که این کارو نکردم.
در لینکدین پیام هایی گرفتم از مالتا که رزومه ام رو میخواستن و نتونستم در خرداد بهشون پاسخ بدم چون اینترنت قطع شد. فعالیت خاصی هم نداشتم. نه پستی گذاشتم نه کامنتی چیزی. البته یه سایت جدید و سرویس جدید برای کمک به فعالیت در لینکدین و آنالیز محتوا و پیشنهاد و … پیدا کردم اما هنوز ازش استفاده نکردم. در مدیوم و این مقاله بود که پیداش کردم.
پیج عزیزم همه به کناری رفته و فعالیتی نداشته. همون برنامه هایی که از gemini و chatgpt گرفته بودم به قوت خودشون باقی هستند.
فقط به برگزاری وبینار فکر کردم. شاید یه وبینار مشترک در مورد بازی های آنلاین و نحوه درآمد زایی از بازی های ویدیویی مثل dota 2 یا سایر بازی هایی که طرفدار زیادی دارند.
تصمیم گرفته بودم n8n رو برای اتومات سازی یه سری فرآیند ها به کار بگیرم به علاوه تست قابلیت های جدید سرویس های AI و LLM ها.
یه پست بلاگ هم میخواستم از خبرنامه هایی که در آن ها عضوم بنویسم که فعلن شروع نکردم. چون تعدادشون خیلی زیاد شده بود و اینباکس ایمیلم رو اشغال میکردند تعدادی رو unsubscribe کردم.
بخش دوم) در ستایش آموختن
فکر کنم سری مدل ذهنی طلسم شده. فقط تو این ماه دو بار خواستم شروع کنم و نشد. یه بار اومدم شروع کنم و رفتیم سفر. یه بار دیگه اومدم شروع کنم که جنگ شد!
مدل Big Five رو دیدم و شروع کردم مقدماتش رو خوندن. از بلاگ امیرپورمند به لینک های مفید ایمان میرزایی رسیدم. لینک های ارزشمندی از وب رو جمع کرده و آپدیت هم میکنه.
تمرین لیست 10 آدم تاثیر گذار/ قهرمان زندگی/ دوست یا الگو های زندگی رو سعی کردم با دوست عزیزم انجام بدم که متاسفانه موفق نشدم و مقاومت میکنه 10 تا آدم رو در نظر بگیره! باید با آدم های دیگه هم تست کنم ببینم جواب میده یا نه.
سیستم های پیچیده در متمم شروع شده و 3 تا دانشمند مهم این حوزه در خرداد معرفی شدن. دیوید کرکائر، شان ام. کرول و آلبرت لزلو باراباشی از بزرگترین نام های این حوزه. دوست دارم در آینده بیشتر از این 3 نفر بدونم و کتاب هاشون رو هم بخونم. از باراباشی، متخصص علم شبکه ها، خلاصه کتاب فرمولا رو در بی پلاس شنیده بودم. در متمم هم یه درس بهش اختصاص داده شده بود که میگفت این کتاب 6 عامل رو برای موفقیت جهان شمول در نظر میگیره و به موفقیت کاملن بیرونی نگاه میکنه یعنی مخاطبانی که فرد رو موفق بشمارن.
عادت نوشتن
در بحث گزارش نویسی برای25 روز در capacities یه یادداشت کوتاه روزانه نوشتم از اتفاقات اون روز یا برنامه ای که داشتم و کارهایی که میخواستم انجام بدم و فقط در 6 روز مطلق هیچ اثری به جا نذاشتم که البته با وجود یه هفته-6 روز- مسافرت و 9 روز جنگ آمار خوبیه. البته چند روز از جنگ و مسافرت رو بعد از اینکه به دسترسی هام برگشتم ثبت کردم ولی چیزی از ارزش هاش کم نمیشه J خوشحالم که دارم روندش رو ثبت میکنم.
پادکست و فایل های صوتی
از فایل های صوتی که قرار بود تا پایان بهار گوش بدم و نوت برداری کنم عقب موندم و یک رو به نصف رسوندم – نکته هایی برای مدیران- و با مفهوم بافر آشنا شدم. از آن مفاهیمی که وقتی براش اسم میذاری میتونی راحت تر در موردشون صحبت کنی ولی وقتی اسمی ندارند سخته فکر کردن منسجم درباره شون. بافرینگ به معنای ضربه گیری در ارتباطات انسانی و انتقال گفته ها – معمولن از جنس فشار – به طرف مقابل. جالبه که در 4 سطح تعریف میشه:
1- سد. عمل کردن مثل سد یعنی ورودی رو به هیچ عنوان به خروجی تبدیل نکنی و برگردونی
2- اسفنج. مثل اسفنج که آب رو در خودش میکشه و تا حدی که ظرفیتش اجازه بده در خودش نگه میداره اما اگه بیشتر باشه نشت میکنه. فشار رو روی خود انداختن.
3-قطره چکان. انتقال قطره چکانی اما کامل. فشار وارده به صورت مرحله ای و در حد ظرفیت طرف مقابل ولی چندباره اعمال میشه.
4- شلنگ. بدون ملاحظه تمام ورودی رو به خروجی تبدیل میکنه.
گروه کتابخوانی
کتاب تفکر سریع و کند رو بالاخره تصمیم گرفتیم که تک فصلی پیش ببریم. ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا این نتیجه حاصل شد. بیشترین تاثیر رو مصااحبه محمدرضا با سروش صحت در قسمت 28 برنامه اکنون داشت که به دنیل کانمن و این کتاب بارها اشاره کرد و در آخر هم گفت اصن هفته های یه فصل آدم بخونه J دوباره در گروه مطرح شد و رای گیری شد و با اکثریت قاطع آرا تصویب شد J به نظر منم یه فصل بهتره. بیشتر میشه عمیق شد، بهش فکر کرد و درباره اش بحث کرد. تا کاربردی بشه و به خروجی مولد تبدیل بشه نه دانستن صرف یک موضوع.
خرداد هر 4 جلسه طبق روال تشکیل شد فقط من یکی رو نبودم و آخری هم که با موضوع آزاد و حال و هوای شروع جنگ قبل از قطع مطلق اینترنت بود. یکی از بچه ها، مونای عزیز، که دانشجوی دکترای روانشناسیه تکنیک های ساده و کاربردی برای بیرون اومدن از اون شرایط بحران بهمون یاد داد که کمک میکرد به «قرار» گرفتن و توجه به لحظه اکنون.
کتاب Intutiation Pumps از دنیل دنت رو هم محمدرضا نام برد و اشاره کرد که از کل کتاب رو نویسی کرده و اینکه دنیل دنت چقدر آدم دقیقیه و انتخاب واژگان زیبایی داره. فکر کنم کتاب بعدی که در گروه بخوایم بخونیم غیر از پیچیدگی همین کتاب باشه. وقتی داشت ازش حرف میزد من تو قطار بودم و در راه برگشت از مشهد و با خودم گفتم خب کتاب بعدیمون هم مشخص شد J ولی چیزهایی که بچه ها از گفتگو نقل میکردن نشون میده که خوابم برده احیانن و لحظاتی رو از دست دادم یا خواب و بیدار بودم و یادم نمونده. تا اونجایی که من یادمه بیشتر حرف ها در روزنوشته ها و متمم بود و خیلی موضوع جدیدی مطرح نشد. فقط خاطرات کتابی رو نشنیده بودم مثلن در مورد سینما پارادیزو.
بخش سوم) روابط
در خرداد فرصت فکر کردن به رابطه های جدید هم پیش نیومد حتا. سفر خانوادگی همچنان جالب نیست و پیشنهاد نمیشه J یک دست بودن مسافران و داشتن اخلاق سفر و سر کردن با جمع به شدت لازمه. موزه های مشهد رو قبلن هیچوقت ندیده بودم. این بار فرصت شد موزه فرش و عکس و پول و تمبر رو فقط ببینم و بخش های دیگه موند ولی همینا هم جالب بود. به خصوص سیر تمبرها.
خب بخاطر جنگ حال تنی چند از دوستان عزیزم رو پرسیدم و تعدادی هم جا موند راستش. خوب بود که حال بقیه رو هم میپرسیدم ولی خب دیگه اینترنت قطع شد و منم دیر یادم افتاده بود. مکالمه معنا داری با دوست بسیار عزیز دوران دانشگاهم داشتم که خیلی وقته ندیدمش آخرین بار برمیگرده به قبل از کرونا. با اینکه خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم اما دوستان خوبی هستیم و گاهی یادی از هم میکنیم.
بخش جهارم) اندر احوالات جنگ
شروع جنگ
4 صبح از خواب بیدارمون کردن و بهمون خبر دادن که جنگ شده. راستش من فکرش رو میکردم و نگران بودم بعد از تموم شدن مهلت دو ماهه و حاصل نشدن توافق یه خبری بشه ولی 4 صبح جمعه انتظارش رو نداشتم. اول فکر کردم برادرم داره باهامون شوخی میکنه و این چیزا رو میگه ولی بعد معلوم شد هیچ شوخی در کار نبوده و اسراییل بازی رو شروع کرده. روز اول کاملن عادی بودم و فکر میکردم و امیدوار بودم تا یکشنبه کار تموم شه بالاخره مثل دفعات قبلی بگذره و جدی تر نشه. اما وقتی مارش نظامی زمان جنگ از تلویزیون پخش شد – بله بخاطر جنگ متاسفانه شبکه خبر رو میدیدیم گاهی – حس کردم قضیه دیگه از روال معمول خارج شده و دارن شیپور جنگ رو رسمن به صدا در میارن. از اطرافیان هم واکنش های تند و نگران کننده ای میدیدم. یعنی اگه من 4 از 10 نگران بودم برخی از اون ها 7-8 بودن. شب جلسه گروه کتابخوانی که مهمون داشتیم و از شدت خشم و نگرانی صورتش سرخ شده بود و به شدت اعصابش خرد بود و من با دیدن چهره اش براش نگران شدم. ما جای نسبتن امنی بودیم و ایشون هم پیش ما بود. من تا اون شب گریه نکرده بودم. بغض چرا اما اشک نریرخته بودم که در زمان جلسه و با صحبت های بچه ها و سوالاتی که خودم پرسیدم احساساتی شدم و تصویر رو قطع کردم و به پهنای صورت اشک میریختم. نمیخواستم ادامه بدم اما اشکام بند نمیومد. نمیدونم چرا تو جلسه اینطوری شد دلم نمیخواست فضا اینطوری بشه. شاید اونقدری با بچه ها احساس راحتی کرده سیستم 1 که اینطوری شد. نمیدونم.
کارهای کوچک، نتایج بزرگ
هیچ توجهی نداشتم به کار هایی که قرار بود انجام بدم. تمرکز بالایی نداشتم و اخبار رو پیگیری میکردم. کلی کار عقب مونده داشتم که یه هفته فرصت خوبی برای جبرانشون بود اما دست و دلم به هیچکاری نمیرفت. قطعی اینترنت هم بی تاثیر نبود. از دسترسی نداشتن به capacities هم دائم در عذاب بودم. وقتی آمریکا هم حمله کرد و تاسیسات رو زد دیگه اوضاع خیلی خیلی جدی شده بود. منتظر هر چیزی بودیم و آینده کاملن مبهم. یه شب صدای انفجار خیلی بهمون نزدیک بود و فکر میکردم سر خیابون رو زده باشن اما گویا اینطور نبوده. از مثبت اندیشی من همین بس که وقتی صدا اومد و هیچ دود یا آثاری از پنجره دیده نمیشد گفتم شاید هم رعد و برق بوده! آخه این اواخر رعد و برق های سنگینی هم داشتیم و صداهای وحشتناکی داشتن ولی خب هیچ نوری در آسمون دیده نشد و این احتمال از بین رفت.
به متمم و روزنوشته ها سر میزدم و با کامنت یکی از بچه ها نوشته «چه باید کرد» محمدرضا برای بحران های قبلی رو دیدم و هنوز مفید بود. به من کمک کرد و یه نوت هم از روش برداشتم. جمله ماندگارش در ذهنم این بود:
جوری باشیم که اگر نبودیم در آینده نزدیک دلمون نسوزه و اگر بودیم و روزهای بهتر رو دیدیم دستمان خالی نباشه.
6 توصیه بسیار مفید داشت که تاثیر گذارترین ها برای من دو مورد بود. یکی اینکه سوگواری مولد نیست- گریه دیگه بسه. دیگری اینکه بنویسیم از همه چی از احوالات و احساسات روزانه. من چون دسترسی بهcapacities نداشتم هیچی ننوشتم و دست و دلم به قلم و کاغذ نمیرفت اما شروع کردم چند تا فایل صوتی گوش کردن و یادداشت برداری از اون ها که کمک کرد بهم.
چای طلایی یا گلدن تی هم درست نکردم هنوز. اما قبل از جنگ یه کیک دارچینی و شیرینی با آرد نخودچی و کوکی شکلاتی ترکدار که البته مثل دفعات قبلی نشده بود و خیلی خشک بود درست کردیم.
همچنان فستینگ 14 ساعته رو رعایت میکنم. کاش پیاده روی یا باشگاه هم برم. فعالیت بدنی خاصی ندارم و این خوب نیست. تو خونه و تنهایی واقعن نمیشه و باید در جمع و فضای مناسب قرار بگیرم تا انگیزه و اقدام با هم صورت بگیره
Leave a Reply