خب اردیبهشت 1404 هم تموم شد. تصمیم داشتم از این ترکرهایی که نشون میدن چقدر از عمرت گذشته ماهانه یا هفتگیش رو بزنم به دیوار و حواسم به گذر عمر باشه. اما هنوز که نزدم. یه کم ترسناکه وقتی میبینی حجم خوبیش رفته و … ولی لازمش دارم. شاید سالانه اش رو فقط برای امسال بزنم بهتر باشه.
دوتا پست برای بلاگ نوشتم که یکیش گزارش توسعه فردی فروردین بود و یکی دیگه هم برای قدردانی از معلم های عزیزم در مدرسه و تا قبل از 18 سالگی. میخواستم از آدم های تاثیرگذار بعد از اون دوران هم بنویسم که متن طولانی شد و موند برای یه پست دیگه. لیست آدم های اصلی تو ذهنم هست ببینم کی میشه از اونا و تاثیری که در مسیر طی شده من داشتن بنویسم. اضافه کردن فونت فارسی به بلاگ هم داستانی پر ز آب چشم که نه اما مشقت بار داشت که بالاخره حل شد. هرچند شاید دوباره فونتش رو عوض کنم. فعلن که دارم از فونت ساحل استفاده میکنم. راست چین هم نمیشه هنوز و نمیدونم بهترین راهش چیه که بدون دردسر باشه. خب بریم سرغ اصل مطلب. طبق دسته بندی فروردین پیش میرم و هر جا احساس کنم دسته ای میتونه کم و زیاد بشه یا اسمش بهتر بشه این کارو میکنم. پس بریم سراغ اولین مورد
بخش اول) کار و کار و کار
خب پس از مرارت های بسیار و رنج های پرشمار تونستم با کمک چت جیپیتی عزیز – که برکاتش مدام باد – لندینگ services رو بیارم بالا. مسیر طاقت فرسایی بود. فکر میکردم با فرم ساز های معمولی مشکل حل میشه و چون منم یه فرم ساده میخواستم کار درمیاد. اما بعد از امتحان کردن چند فرمساز مشهور دیدم که در نسخه های رایگان نمیذارن فیلد های فرم رو کاستومایز کنی و WPForm هم که این اجازه رو میده نمیذاره دیتای فرم رو تو دشبورد ببینی و برای دیدنش میگه نسخه پریمیوم رو باید بخری.
راه حل من چی بود؟ به یوسف، از همکاران سابق که هر وقت پروژه ای هم داشته باشم معرفیش میکنم، گفتم که این رو برام بسازه و یه CV هم با نمونه ای که داشتم براش فرستادم و گفت ساده است و میتونه بزنه و بهم خبر میده. منم تشکر کردم و منتظر موندم تا چند روز که گذشت و دیدم خبری نشد، دست به دامان چت جیپیتی عزیز شدم و با ادیت های فراوان پس از 3 روز کار مصرانه و رفع باگ های نامنظم که پس از هر تغییر ایجاد میشدن، تونستم یه فرم مناسب برای گرفتن لید در لندینگ بذارم و وصلش کنم به گوگل شیت که دیتا بره و بشینه اونجا. واقعن پیرم درومد ولی بالاخره شد! کار کرد! باورم نمیشد! بعد یه تغییر کوچیک دادم و دوباره خراب شد!! باورم نمیشد! بازم؟ این که الان کار میکرد! ای بابا! خلاصه دوباره به مدد یاور همیشه مومن چت جیپیتی عزیز درستش کردم و پست معرفیش رو در لینکدین گذاشتم.
خدارو شکر استقبال بسیار خوبی ازش شد و 2000 تا اینتراکشن گرفت و 120 نفر هم فرم رو پر کردند و 10 تا قرارداد دلاری ازش درومد!
جدی میفرمایین؟ نخیر. متاسفانه 2 تا لایک بیشتر نخورد! با اینکه در اون پست توضیح داده بودم که اکانت من پریمیوم نیست و نمیتونم درخواست هایی که در services لینکدین میاد رو پاسخ بدم و حتا ببینم! کسی به این گفته توجه نکرد و بازم بیشتر از همیشه ایمیل تومد که فلانی requested….. بابا پدرت خوب مادرت خوب اون پست لعنتی آخری رو ببین، یه کلیک کن، بخون ببین چی نوشته آخه! نمیدونم شاید اونا fake باشن. اما انگیزه شون از این کار چیه آخه؟
لازم به ذکره که پست فارسی هم نبوده. میخواستم در لینکدین فارسی هم اعلام کنم ولی فعلن که چیزی نگفتم. شاید در خرداد لازم باشه اطلاع رسانی کنم.
خب بریم سراغ پیج عزیز اینستاگرام که نهایت تلاش من به یک پست یا درواقع ریلز ختم شد که یه جمله قصار بود از استیو جابز. اگه میخواید برید ببینید. J
و دیگر هیچ! یه برنامه خوب از gemini pro 2.5 گرفته بودم و میخواستم طبق اون پیش برم و واقعن هم ایده های خوبی داده بود ولی متاسفانه انجام نشدن. شاید چون سخته برام که برگردم به اینستا حتا برای تولید محتوای پیج کاری این حجم از بلاهت رو تحمل کردن و گرفتن وقت زیاد برای تولید محتوای بصری خوب و استاندارد و ادیت های لازم که در تخصص من نیست و فقط میتونم یه چیزی سر هم کنم! همه و همه به مانعی برای اینکار تبدیل شدن. نمیدونم تو خرداد بتونم بر این موانع غلبه کنم یا نه!
بالاخره دو تا ایمیل های Matt Gray رو هم باز کردم و انصافن محتوای خوبی داشت اما فقط لینکش رو تو یادداشت هام گذاشتم و باید دوباره بهش برگردم. همچنین بقیه خبرنامه های مفیدی که دارم و بازشون نمیکنم یا نمیرسم یا سرسری فقط یه نگاهی میندازم و رد میشم.
بخش دوم) روابط | کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر
این بخش مغفول موند و این ماه کاری براش نکردم. فقط یکی از دوستام ازم درباره یه کلاس پرسید و با هم یه صحبتی کردیم و من یه پیشنهاد سفر دادم که به موقعیت عجیبی تبدیل شد و در همزمانی با یه سفر خانوادگی افتاد و من موندم این وسط!
پیشنهاد سفری که دادم با همراهی یکی دیگه از دوستانی بود که پارسال باهاش آشنا شدم و این دوست عزیز بسیار مسافرت کننده است و بعضی وقتا برخی از دوستان و آشنایان هم در صورت امکان همراه میشن و اینبار داشت قسمت ما میشد که در موقعیت عجیبی قرار گرفتم و باید اول سفر خانوادگی که همه کاراش انجام شده رو با دلخوری فراوان کنسل کنم و سپس اگر ظرفیت این برنامه پر نشده بود اقدام کنم. موقعیت تلخ و دوست نداشتنی ایجاد شده که الان نه من دلم با سفر خانوادگی هست نه میتونم کنسلش کنم نه میتونم با جمع دوستانه مون یه سفر دیگه برم! خدا قسمت هیچکس نکنه! من قبلن یه بار دور سفر خانوادگی رو خط کشیده بودم نمیدونم چرا ایندفعه یادم نبود و خام شدم!
خبر خوب اینه که هلی جواب داد و قرار شد یه روز با هم ویدیوکال کنیم و درباره برگزاری ایونت حضوری و زمینه هایی که میتونم کمک کنم به تیم صحبت کنیم. الان که این پست رو تایپ میکنم وقت اون قرار بود و هلی نیومد و ری اکشنی هم نشون نداد. نمیدونم یادش رفته یا کاری براش پیش اومده اما به هر حال من 15 دقیقه براش صبر کردم و نیومد. همون روزی که ساعت و روز رو پیشنهاد داده بود بهش گفتم که ایمیل بده بذاریم رو کلندرمون که یادمون نره اما ندیده بود
بخش سوم) در ستایش آموختن
سری ارزش آفرینی که اواخر فروردین شروع کرده بودم تموم شد. سری استعدادیابی که با دوتا از دوستان از 10 اردیبهشت استارت زده بودیم هم تموم شد و پروژه اش رو هم انجام دادم. البته اون دو تا تموم نکردن. یه خبر خوشایند اینه که به لیست متممی های برتر در دو هفته اخیر پیوستم در اواخر اردیبهشت و این دومین بار بود. دقیقن اردیبهشت پارسال هم یهو دیدم که اااا اسم منم اومده تو لیست و اون موقع داشتم درس های تفکر سیستمی رو میخوندم.
در دوره استعدادیابی یه تمرین خوب که باعث شد منتال کانستراکت ها یا سازه های ذهنیم رو بتونم ببینم هم انجام دادم. در یک کامنت یکی از شاگردان سابق محمدرضا در کلاس های شریف دیدمش و اونجا انجام شده و این دوست خوب متممی هم یادی از فضای کلاس و اون تمرین کرده بود. تمرین به این شکل بود:
لیست 10 آدم تاثیر گذار/ قهرمان زندگی/ دوست یا الگو های زندگی رو بنویسید و اون ها رو به 5 گروه دوتایی تقسیم کنید. برای هر گروه دو نفره 3 شباهت و 3 تفاوت بنویسید. نکته ای که مهمه اینه که اسم اون آدم ها اهمیتی نداره و مهم نیست کی باشن. مهم اینه که اون شباهت ها و تفاوت ها رو ذهن شما چطور دسته بندی میکنه. اون مواردی که مینوسید نشون دهنده نحوه مواجهه و درک شما از جهانه. این کانستراکت ها میتونن دوقطبی هایی باشن که ما در ذهنمون حتا به غلط! میسازیم. بر اساس تجربیات و تفسیر اونها در ذهنمون این دو قطبی ها شکل میگیرن و بسیار شخصی هستند. مثالی که محمدرضا زده بود این بود که رشد آدم ها رو دو طیف میشه دید: افرادی که به واسطه تخصص خودشون رشد کردند و افرادی که به واسطه شبکه ای از ارتباطاتی که داشتن رشد کردند. شاید در ذهن ما این دو قطبی وجود نداشته باشه و هر دو رو لازم و ملزوم هم بدونیم اما سازه های دیگری هم هست که در ذهن ما وجود داره و برای دیگران بی معنیه.
سیستم های پیچیده در متمم شروع شده و من که پارسال میخواستم کتاب پیچیدگی محمدرضا رو بخونم و نشد هم براش شوق دارم هم امیدوارم تا پایان مرداد که گفته شده درس های اصلی اون موقع شروع میشه و تا اون موقع به معرفی افراد جریان ساز و کتاب ها و منابع این دوره پرداخته میشه بتونم همزمان با متمم پیش برم. البته یه پیش نیازش رو هنوز انجام ندادم که پروژه پایانی تفکر سیستمیه. اون رو هم باید در دستور کار قرار بدم تا بتونم در این مجموعه دروس با متمم پیش برم.
دوره فکرکردن با نوشتن یه تمرین سنگین داشت که گذاشتم بعدن انجامش بدم. اینکه زندگیت رو مثل یک فیلم ببینی و برخی پلان ها رو شروع کنی به بازبینی و نوشتن و فکرکردن بهش! این که چه پلان هایی رو انتخاب کنی و از چه زوایایی بهش نگاه کنی کار بسیار سختیه.
یه درس دیگه که بسیار الهام بخش بود کوچینگ شناختی یا کاگنیشن کوچ بود که اون عزیزانی که میخوام در بخش دوم معلم های خودم ازشون اسم ببرم و به خصوص محمدرضای عزیز برای من همین نقش رو ایفا کردند. حوزه بسیار عجیب و جالب و مهمیه. باید بیشتر راجع بهش بخونم و جون دغدغه شناختی دارم میتونه خیلی بهم کمک کنه.
بزرگ بشی میخوای چیکاره شی؟
جالبه که یه مصاحبه با هلی رو شنیدم و چقدر نقاط مشترک داشتیم! هلی در پادکست داتس با احسان طریقت که 5 سال قبلش خودش مهمون پادکست هلی در اپیزود نهم شده بود، منم شنیده بودم ولی داستان احسان رو یادم نیست، گفت و گو کرد و از داستان زندگی خودش و تولد هلی تاک حرف زد. برای من جالب و الهام بخش بود. به خصوص که بچه وسط بود و مثل من اختلاف سنیش با برادر کوچکترش کمتر بوده و با اون صمیمی تر بوده و در محیط پسرونه بزرگ شده و خصوصیات اخلاقی و رفاقت رو اون مدلی یادگرفته. درست مثل من که تنها نوه دختر خانواده مادری بودم و در خانواده پدری هم یه دختر عمه داشتم که زیاد نمیدیدمش و همین! از ویژگی های بچه های وسط به علاقه به برقراری صلح، سرکشی، انعطاف پذیری و اداپته شدن اشاره کرد که منم اینارو دارم و به وفور هم دارم!
بخش معرفی خودش و 5 تا نقطه قوتش هم جالب بود که باعث شد منم به نقاط قوتم فکر کنم. هلی گفت که در وصل کردن افراد به فرصت ها خوبم / آموزش به معنای واقعی پشن منه / تو کشف پتانسیل های خودم و بقیه خوب عمل میکنم / ایجاد روابط برد برد تو خونمه!
نقاط قوتش رو هم این طوری شمرد:
- یه کاری رو شروع میکنم تا تموم نکنم بیخیالش نمیشم Achiever
- بقیه رو به حرکت وامیدارم Activator
- Positivity, communication
- و اثرگذاری که جزو ارزش هاشم هست
منم یه کم فکر کردم و اینا به ذهنم اومد. البته بعضیا شامل و مشمول هم میشن ولی به هر حال:
problem solver, optimizer, positivity, life-long learner, listener, story teller, thinking of big picture, having concern, Significance اثر گذاری
البته از چت جیپیتی عزیز که پرسیدم اینارو فرمود:
Curious and Intellectual Driven, Resourceful and Versatile, Empathic and Insightful, Creative and Visionary, Organized and action oriented, Strong communicator, Independent yet Open to Feedback.
این یه پیشنویس اولیه است ولی به نظرم نقطه شروع خوبی بود. با توجه به اینکه درس های استعدادیابی رو تازه تموم کردم میتونه کار کردن روی این لیست + نقاطه ضعف یا به قول معروف areas of development هم ایده خوبی باشه.
حالا که بجثش شد نقاط ضعفم هم فکر میکنم واقعن اینا هستن:
High Standards and being maximizer, Procrastinator sometimes, hard decision making
به ارزش هامم دوباره فکر کردم بعد این همه سال و به نظرم کم و بیش همون قبلیان: آگاهی، آزادی، رشد، انسانیت یا شرافت و اثرگذاری
ماجرای تیتر بزرگ بشی میخوای چیکاره بشی چی بود؟ دیگه باید پادکست رو گوش بدید و خاطره ای که هلی تعریف کرد رو بشنوید.
عادت نوشتن
در بحث گزارش نویسی برای 20 روز در capacities بالاخره یه یادداشت روزانه نوشتم و در 11 روز دیگه جیزی به عنوان یادداشت روزانه نداشتم اما در 8 روز چیزهای دیگری نوشتم و اما بالاخره در 4 روز مطلق هیچی که البته یه روزش هم اثری گذاشتم از کاری که در اون روز کردم اما 3 روز دیگه واقعن هیچی. باید اینارو هم بررسی کنم. به روش تیاگو که عالیه اما اگه نشد حداقل یه مرور بکنم و ببینم چیا نصفه و نیمه مونده و باید تکمیل شه یا هر اقدام دیگه ای اگه نیاز هست انجام بدم.
در یوتیوب از تیاگو و ژان بقوسیان دو تا ویدیو کاربردی از notebooklm دیدم که میخوام اجراشون کنم و همچنین یه چیزی که باید امتحانش کنم n8n و make.com هستن برای اتومات کردن فرایند های روتین که بتونم خروجی بهتری در زمان کمتری بگیرم و شاید به درد محتوای اینستاگرام هم بخوره و اون مشکل رو هم حل کنه!
گروه کتابخوانی
کتاب کوین کلی تموم شد و جلسه آخر جشن پایان کتاب رو هم با نثر مسجع یکی از دوستان خوش ذوق به سبک عبید زاکانی در وصف تسهیلگر گروه به پایان بردیم. تفکر سریع و کند هم شروع شد و تا فصل 6 پیش رفتیم. درباره بزرگان حوزه تصمیم گیری تحقیق مختصری کردم و فهمیدم کارهای دنیل کانمن و آموس تورسکی بیشتر در حوزه غیر عددی قرار میگیره و حوزه عددی تصمیم گیری هم بسیار وسیعه و آدم های بزرگی در این زمینه کار کردند. سه تا از آدم هایی که قبلن اسمشون رو شنیده بودم بیشتر با کارهاشون آشنا شدم مثل هربرت سایمون و هوارد رایفا و ریچارد تیلر از دانشمندانی هستند که کتاب های عمومی هم دارند و تصمیم گرفتم که در مطالعات بعدی سراغ کارهای این نویسندگان هم برم. از هربرت سایمون کتاب تناقض انتخاب ها رو با هاش آشنا بودم و بسیار مفید و آموزنده بود برای من.
کتاب رو به زبان اصلی میخونم و خیلی سخت نیست فقط مقدمه بسیار سخت و ترجمه بدی از نشر نوین رو در بخش های ابتدایی مقدمه خوندم و دیدم چیزی از ترجمه متوجه نمیشم که به زبان اصلی برگشتم و کتاب رو از انتشارات زبان مهر آنلاین سفارش دادم و اون ها خیلی سریع اما بیکیفیت کتاب رو برام ارسال کردند. قطع کتاب از سایز استاندارد کوچکتره و فونت هم بولده و برخی صفحات روی هم چاپ شده که غیر فابل خوندنه. در صفحات عادی کتاب هم جایی برای حاشیه نویسی نیست و فونت خیلی ریزه که البته در کتاب اصلی هم به نظر میرسه همینقدر ریز باشه اما حداقل بولد نیست که خوندنش سخت باشه. من که دو فصل رو در یه روز خوندم چشم درد و سردرد گرفتم و مجبور شدم برم سراغ عینک بلوکنترلم. شاید بگید چه ربطی به مطالعه کاغذی داره؟ خب من اسکرین تایم بالایی هم دارم و گل بود به سبزه نیز آراسته شد. ولی جدی با عینک فصل بعدی کتاب رو خوندم بهتر بود. چشم درد نداشتم.
جلسه آخرکه مربوط به فصل 5 و 6 یه سوال از بچه ها پرسیدم که اگه قرار باشه یه چیزی رو به نرم تبدیل کنیم برای خودمون تا پایان سال اون چی میتونه باشه؟
.
بخش جهارم) الهامات و اکتشافات
شوق زندگی روزمره
صحبت هایی از دوستان و محمدرضا دیدم در این باره که حتا صبح زود که از خواب پا میشن به شوق چه کارهایی روز رو شروع میکنن و اینکه چقدر کم میخوابن و حیفشون میاد که این ساعت های با ارزش عمر در خواب سپری بشه. برای من هم در تئوری تا حدودی همینطوره اما در عمل صبح ها نمیتونم زود از خواب بیدار شم. در واقع با اینکه بیدار میشم از جام بلند نمیشم و سعی میکنم دوباره بخوابم یا حتا اگه خوابم نمیبره به هر حال پا نمیشم و روزم رو زود شروع نمیکنم. در بازه هایی به صورت اتوماتیک این کارو میکردم یعنی به محض بیدار شدن از جا برمیخاستم و یه صبح زیبا رو آغار میکردم. در مواردی هم آگاهانه این کارو کردم. شب ها زود میخوابیدم و صبح ها هم سحرخیز و پر انرژی بودم. اما الان مجدد تو دوره ای هستم که به سختی از خواب پا میشم. لیست کوتاهی که برای من میتونه انگیزه بخش باشه نوشتم و بیشتر مطالعه است. باید بیشتر بهش فکر کنم و کارهای الهام بخشی بهش اضافه کنم.
کارهای کوچک، نتایج بزرگ
متنی هم از کارهای کوچکی که افراد انجام میدادند و اثرات بزرگی که در زندگی شون داشته هم دیدم و گذاشتم که دوباره هم برم ببینم و ایده بگیرم. در زندگی من شاید همین کتاب خوندن گروهی و ژورنال نویسی بتونه چنین اثراتی خلق کنه. مثلن الان که دارم اینارو مینویسم اولین باره که برگشتم به نوت های یک ماه گذشته و دارم مرور میکنم یادداشت های که در capacities برای اردیبهشت داشتم و بدون برگشتن بهشون خیلی از موارد رو یادم نبود.
چای طلایی یا گلدن تی
اینو از هلی یاد گرفتم و با توجه به خواص زنجبیل و زرد چوبه میتونه برای منم مفید باشه و باید تستش کنم. دستورش هم اینطوریه:
زنجبیل تازه رو تکه تکه میکنیم و میذاریم با آب جوش دم بکشه 15 دقیقه
یه قاشق زردچوبه هم بهش اضافه میکنیم و میذاریم دم بکشه برای 5 دقیقه
بعدهم یه لیمو میچکونیم توش و در یه لحظه جادویی رنگش عوض میشه. هم سرد و هم گرم قابل استفاده است.
سلامتی
درباره فستینگ و ورزش در جمع بچه های گروه کتابخوانی صحبت شد و بچه ها از تجربیاتشون در این زمینه ها گفتند که اثر بخش بود و باعث شد برم از چت جیپیتی عزیز هم بیشتر پرس و جو کنم درباره رشته هایی که میتونه برای من مناسب باشه. خودم هم حدود 10 روز فستینگ 16 ساعته انجام دادم ولی نتیجه مورد انتظارم رو نداشت. شاید کم بوده 10 روز اما من دچار معده درد شدم و عطاش رو به لقاش بخشیدم. بعد از اون هم 14 ساعت رو حداقل رعایت میکنم و تبدیل به نرم شده برای من.
یه چیزی هم درباره انواع تنفس و تکنیک های مرسوم یاد گرفتم. من قبلن از تکنیک 4-4-4-4 استفاده میکردم اما الان 4-7-8 و تنفس ویم هاف رو یاد گرفتم. البته ویم هاف تنفس قدرتی هست و سرعت بالایی هم داره و مثل اینکه باعص افزایش توان تنفسی میشه. ویدیو هایی هم از ایشون در یوتیوب موجوده که فرصت نکردم هنوز ببینم اما این تجربه رو هیوا در متمم در یه کامنت توضیح داده بود.
Leave a Reply