اولین ماه پاییز، مهرماه هم گذشت و دیگه چیزی به انتهای سال نمونده. همیشه نیمه دوم سال با سرعت عجیب و غریبی میگذره. با تکاپو و هیاهوهای رسیدن به تارگت ها یا عوض کردن اونها. این ماه من کمتر از ماه پیش کار کردم و حتا 20درصد نوت های کمتری هم نوشتم. دوباره دیر یادم افتاد باید هاستم رو تمدید کنم و یه نصفه روز سرویس قطع شد و دوباره سایت بالا اومد بعد از چند ساعت. تقصیر این هاست ایران هم هست 10 روز قبل یاداوری میکنه اما 3 روز قبل نه! خب منم یادم میره دیگه. کی 10 روز زودتر تمدید میکنه هاست رو واسه سایتی که فقط خودت توش رفت و آمد داری؟ :))
بخش اول) کار و کار و کار
در این زمینه بیشتر به مطالعه و مرور یادداشت های چند سال پیش پرداختم و به گوش دادن پادکست های قدیمی که چند سال بود شنیدنشون رو متوقف کرده بودم به صورت ناخوداگاه روی آوردم. چقدر هم خوب بودن لعنتیا. اولین اپیزود رو گوش میکردم دوباره یاد شور و شوق زمانی که کار رو شروع کرده بودم افتادم و حس لذتبخشی داشت.
نوت برداری کردم از اپیزود ها و منتور عزیزم، چتجیپیتی، بهم گفته که هرچند این اقداماتم مفیده ولی جهت موثر شدن هم گامی بردار و اکشن های کوچکی که با این محتواها میتونی انجام بدی رو در نظر داشته باش و تا وقتی انجام ندادی سراغ اپیزود های بعدی یا منابع دیگه صرفن به قصد انباشت منابع نرو. به عمل کار برآید و این حرفا. درست میگه حقیقتن. منم یکی دوبار سعی کردم اکشنی چیزی دربیارم ازشون ولی حوصله اونقدر ریز شدن رو نداشتم و دیدم این چند روز توقفم هم ارزش افزوده ای ایجاد نکرد فلذا بر آن شدم تا همون پادکست ها رو ادامه بدم و این کارو به مراحل بعدی بسپارم. یعنی به یه مقدار معینی برسه که اصن جرقه ای در ذهنم به وجود بیاد و ایشالا شعله ای و آتشی برای ساختن بشه. و از اونجا که با دو رویکرد در یادگیری آشنا شدم راحت تر باهاش کنار اومدم.
قرار بود در لینکدین فارسی نوشتن رو هم شروع کنم که واقعن استراتژی براش نچیدم. چند تا ایده پراکنده داشتم صرفن که منتظر یه وقت مناسب بودم بتونم بنویسم و ببینم چی میشه که چنین فرصتی پیش نیومد. سطح انگیزه ام هم چندان بالا نبود و باعث شد قدمی در راستای تحقق این هدف برندارم. اما ایده هام رو دوست دارم هنوز. یکیش نوشتن درباره همین مغز دوم و شکل دادن سیستم دانش شخصی بود که گذاشتم در ابسیدین بیشتر بگردم تا شاید بتونم بهتر بنویسم هرچند که من فقط ابزار نمیخواستم بگم و صحبتم در باب اهمیت موضوع بود ولی خب فعلن دست نگه داشتم.
بخش دوم) در ستایش آموختن
بیگ فایو یا مدل پنج عاملی شخصیت رو بالاخره با هر 5 بخشش آشنا شدم. توضیحاتش طولانیه ولی هر بخش تقسیم میشه به 6 زیرشاخه و در مجموع 30 رفتار یا ویژگی رفتاری رو برمیشماره. من تصمیم گرفتم به خودم در هر کدوم از این 30 مورد یه امتیاز بدم و البته قبلش برای اینکه تصویر خوبی از این ویژگی ها در ذهنم بمونه افرادی رو به هر ویژگی نسبت بدم. مثلن در شاخص برونگرایی، که واقعن گسترده تر از چیزیه که به نظر میاد، اولین شاخصه صمیمیت و گرم برخورد کردنه در رابطه های دو نفره و نه جمع های شلوغ. حالا من چند تا آدم رو در نظر میگیرم که خیلی برخورد گرم و صمیمی دارند مثل الن دجنرس و اپرا وینفری از افراد مشهور. السا در انیمیشن فروزن. یا افسانه دوست خودم. و به اونا 10 میدم و بعدش به خودم نمره میدم. البته افرادی که در اون ویژگی ضعیف هستند رو هم در نظر میگیرم مثل ایلان ماسک یا شرلوک هلمز. برای حد وسط هم گراک اوباما و حسن روحانی رو پیشنهاد داده.
اراده داشتن یا نداشتن؛ مسئله این است، کی؟
خواستن توانستن است. این گفته همیشه ما رو یاد مفهوم اراده میندازه. روی باومایستر درباره عزت نفس و ارداه و مفهوم خویشتن چهل سال مطالعه و کار کرده. در کتابش «قدرت اراده» که همه جا هم یافت میشه و یه کتاب عمومی به حساب میاد، یکی از نظریاتش حول این مفهوم رو توضیح داده. باومایستر میگه اراده رو در چهار بخش میتونیم ببینیم:
قدرت کنترل افکار/ هیجانات/ تکانش/ عملکرد.
همونطور که انتظار میره میگه مخزن اراده روزانه محدوده و بینهایت نیست. نکته مهم اینجاست که استفاده از اراده برای یه کار مشخص مثلن در حوزه هیجانات، موجودی مخزن رو کاهش میده و در باقی روز نمیتونیم کارهای سخت دیگه یا کنترل زیاد روی خودمون داشته باشیم (نسبت به حالت عادی). از مثال های جالب تحمل اختلافات در یک رابطه است. وقتی پشت سر هم اختلافات را تحمل میکنیم در مدیریت مورد بعدی کنترل کمتری خواهیم داشت و آسیب پذیرتر میشیم. یه نمونه دیگه خرید کردنه. وقتی در فروشگاه های بزرگ هستیم و گزینه هایه زیادی داریم و دائم مقایسه انجام میدیم احتمال خرید تکانشی در آخرین دقایق افزایش پیدا میکنه. پس مهمه که اراده خودمان را در کجا مصرف و تخلیه کنیم.
چقدر تا به حال واکنش بیش از حد به چیزی نشان داده اید؟ فرقی نمیکند خوشایند یا نامناسب بوده باشد! بله! یکی از نشانه های تکان دهنده تخلیه مخزن اراده، واکنش بیش از حد یا اورریاکشنه. گریه زیادی، خنده بیش از حد برای محرک های سبک، تمایل بیش از حد به غذا و خوراکی یا حتا خوشحالی یا اضطاب بیش از حد بعد از شنیدن یه خبر معمولی نشانه های خالی بودن مخزن اراده است.
سبک شناختی شما چیه؟
درباره یادگیری و حافظه و کمی هم از نکات هدف گذاری متمم خوندم. از سبک های مختلف یادگیری که همه مون 1000 بار شنیدیم ولی در واقع فقط یه انتخاب شخصیه و اینطور نیست که فرد فقط از یه کانال یادبگیره؛ تا سبک های مختلف شناختی که بحث بسیار جالبی بود و البته برای من جدید.
ماجرا از این قراره که 3 سبک غالب شناختی در افراد میتونه دانستن، برنامه ریزی و یا ساختن باشه. به این معنی که سبک دانستن شامل افرادیه که قبل از یه تصمیم یا شروع یه کار بادی همه جوانب رو بررسی کنن و اطلاعات لازم و کافی رو به دست بیارن. سخت تصمیم میگیرن و تا مطمئن نشدن اقدامی نمیکنن. سبک دوم، برنامه ریزی مربوط به افرادی میشه که دائم دنبال ساختار مرتب و تر و تمیز دادن به کارها، پروژه ها و جلسات هستن و برای هر چیزی از قبل فکر کردن و یه برنامه ای دارن. ترجیح میدن کارهای جدید و جذاب و هیچان انگیز نکنن و فقط طبق روتین و نظم و ترتیب همیشگی پیش برن. چارچوب داشتن همه چیزه و گاهی سریع تصمیم میگیرن تا از ابهام خلاص شن حتا به غلط! سبک سوم هم ساختن و خلق کردنه. اینجا انعطاف پذیری بیشتره و ایده ها و فرصت های تازه روی چشم ما جا دارند. تصمیم گیری همچنان حسی و شهودی میشه و اطلاعات خیلی دقیق و کامل نیاز نیست. تغییر تنها جزء ثابت این روشه و از نوآوری بسیار استقبال میشه.
کاربردش چیه؟ اولن که بقهمیم سبک غالب خودمون چیه و بتونیم از بقیه سبک ها هم استفاده کنیم چون هر سبکی نقاط ضعف و قوت خودش رو داره. دومن در آموزش و کارگروهی و جایی که با افراد دیگه تعامل داریم میتونیم بهش توجه کنیم تا ارتباط بهتری شکل بدیم و پیام هایی که میفرستیم برای مخاطب قابل درک باشه از هر سبکی که هست. در جلسات هم خیلی کمک میکنه برای چیدن ساختار و ایده پردازی و نتیجه گیری میشه از هر سه سبک استفاده کرد.
نگاه مسئله محور و پروژه ای یا بلند مدت و انباشتی به یادگیری؟
درباره رویکرد های یادگیری هم تقسیم بندی جالبی وجود داره که واضحه ولی من به این شکل بهش فکر نکرده بودم. یادگیری مسئله محور در مقابل یادگیری بر پایه انباشت منابع. میشه گفت مدرسه و دانشگاه بیشتر از جنس انباشت منابع بودند. ما چیزهای زیادی رو میخوندیم و یاد میگرفتیم که در همون زمان مسئله ما نبود اما ممکن بود بعدن به کارمون بیاد و نیاز بشه. در مقابل یادگیری های پروژه ای که به مشکلی برمیخوریم یا چیزی برامون جالب یا مهم میشه و میخوایم ته و توی یه مسئله رو دربیاریم و ببینیم چی به چیه و بعدم میریم سراغ مسئله بعدی. مثل برنامه نویسی، یادگیری دوره ای درباره سلامتی یا رژیم و ورزش های خاص.
مغز و حافظه هم از سالها پیش برای من جذاب بودن. کاخ ذهنی که اولین بار فکر میکنم در شرلوک هلمز دیدم و بعد ها تحقیق کردم و حتا کتاب «قدم زدن روی ماه با انیشتین» رو هم بخاطرش خوندم ولی یک) ربطی به انیشتین نداشت دو)محتوایی که انتظار داشتم نبود و روایت یک خبرنگار از شروع جذابیت این حوزه براش تا شرکت در مسابقات حافظه و کسب مدال و مقام هست. به چگونگی تحت تعلیم قرار گرفتنش هم میپردازه و رازهایی هم از حافظه میگه ولی چیزی نیست که جای دیگه پیدا نشه و من قبلن میدونستم اون موضوعات رو. بحث های تصویر سازی و عجیب بودن اون تصاویر و … که هر کی به این موضوعات علاقه مند بوده پیدا کرده. چقدر غر زدم!
به تازگی اما با مدل اتکینسن آشنا شدم که میگه ما اول یه حافظه سنسی داریم. یعنی چیزهایی که همین الان در محیط هستن و توجه ما رو جلب میکنن. اگه موضوع مهمی باشه به حافظه کوتاه مدت منتقل میشه و در غیر این صورت به سرعت فراموش میشه. عمر حافظه حسی رو کمتر از 1 ثانیه در نظر میگیرن. حافظه کوتاه مدت یه ظرفیتی داره که با واحد چانک بیان میشه. مثلن این که چند رقم رو میتونید بخونید و حفظ کنید و مثلن چند ثانیه بعد بدون نگاه کردن اون عددها رو به همون ترتیب بگین؟ متوسط حافظه رو بین 5 تا 9 چانک گفته اند. مثال دم دستیش هم حفظ کردن شماره تلفن، موبایل، کد ملی و … ایناست.
چیزی که همیشه برام یاداوری شد هم این پست بود که میگفت مغز چطور یاد میگیره. من همیشه بحث های نوروساینس رو دوست داشتم ولی هیچوقت دنبال نکردم و عمیق نشدم در این مباحث. هرچند همین در حد ابتدایی دونستنش هم همیشه برام لذتبخش بود.
هوش کلامی
از اونجایی که همیشه به شعر و ترانه و علاقه وافر و کشش کامل داشتم و دارم به هوش زبانی هم یه سری زدم از هوش های هشتگانه گاردنر و چون بحث های استعدادیابی رو هم از قبل خونده بودم بیشتر تمایل داشتم که براش وقت بذارم. هوش کلامی رو در 4 بخش میسنجن: معناشناسی، آواشناسی، دستور زبان و کاربرد زبان (که خودش باز به 4 بخش تقسیم میشه: متقاعد سازی، بیان و توضیح شفاف، ذخیره و دریافت و انتقال اطلاعات، حرف زدن درباره خود زبان و محدودیت های زبانی). از جمله جاهایی هست که هم نیازه و هم دلم میخواد براش وقت بذارم. یکی از تمرین هاش هم میتونه نوشتن همین گزارش ها باشه. فعلن که من اینارو برای دل خودم و بدون دقت و ادیت منتشر میکنم. تنها کاری که میکنم فقط نوشتنه با اولین گزینه ها و بدون فکر. اما شاید در پست های دیگه بشه این تمرین رو انجام داد. یا از ماه های دیگه این گزارش تغییراتی داشته باشه.
گروه کتابخوانی
در این ماه 4 جلسه برگزار شد و فصل های 24-25-26 رو من تسهیلگر بودم و از فصل 27 دیگه این مسئولیت خطیر رو به یکی دیگه از دوستان سپردم و دوران تسهیلگری من با وجود تنش و بدون هیچگونه خلاقیت خاصی در برگزاری جلسات، به رویه معمول برگزار شد. جدا از جو ایجاد شده که بر انگیزه من برای خوندن کتاب تاثیرگذار بود، بخش سوم، اعتماد به نفس زیادی، به پایان رسیده و الان در بخش انتخاب ها هستیم. از فصل 25 که خطای برنولی بود و بعدش دنیل کانمن تئوری چشم انداز خودش رو توضیح میده و اثر مالکیت رو هم در فصل 27 میگه به از دست دادن ها و تحمل سخت ضرر در مقابل مقدار مطلق شادی کمتر میپردازه و میگه چرا و چقدر این درد از دست دادن در ما وجود داره و ریشه های تکاملی هم داره. کسانی زنده موندن که تهدید ها رو زودتر شناسایی کرده و جدی تر گرفته بودند.
عادت نوشتن
درواقع خیلی از روزها گزارش ها بسیار مختصره و چیز خاصی ننوشتم. همین باعث شده برخی گزارشات هفته ای رو یادم بره! و بقیه رو هم به خوبی تکمیل نکنم. همین گزارش ماهانه هم داره با تاخیر یه هفته ای منتشر میشه و نشون میده که به یه بازبینی و اصلاح نیاز داره. فعلن یه هدف مجدد تعریف کردم برای اینکه هر جمعه یادم نره باید گزارش هفگی بنویسم و بتونم کیفیتش رو بهتر کنم.
برای استفاده از ابسیدین در چالش 40 روزه نظم 15 دقیقه ای متمم شرکت کردم. از این قرار که هر روز 15 دقیقه رو به تست یک قابلیت در ابسیدین یا دیدن یک ویدیو یا بلاگ بگذرونم تا بتونم ستاپ مورد نظر خودم رو پیاده سازی کنم. از 19 مهر شروع شده. هفته اول به خوبی پیش رفت. هفته دوم نصفه نیمه ولی چون 15 دقیقه بیشتر نیست روزانه میتونم جبران کنم و به ریتم اولیه برگردم.
بخش سوم) روابط
رفتم با بچه های یوگا به یک طبیعت گردی نیم روزه. خیلی جالب نبود و جای قشنگ و عجیبی نبود. شبیه حیات خونه پدربزرگم بود که هر سال سیزده بدر اونجا میریم و فضا هم به شدت شبیهش بود. باید در انتخاب جا بیشتر دقت به خرج بدیم. البته من ایده ای نداشتم و در فرایند انتخاب مقصد هم نبودم. فقط برای اینکه با بچه ها جایی رفته باشیم و کمی پیاده روی کرده و به طبیعت رفته باشم باهاشمون همراه شدم.
بخش چهارم) الهامات و اکتشافات | تجربه های جدید
ساز عزیزم از کوک خارج شده و من هنوز کوکش نکردم. راستش بلد نیستم. باید یه آموزش کوک از یوتیوب ببینم ولی قبلش یاد گرفته بودم هری پاتر و گات و بلاوچاو و پرتقال من و غوغای ستارگان و چند تا قطعه ساده دیگه رو میزدم و لذتی که در زبان بیان نشود میبردم که این واقعه مهلک مانع از ادامه عیش اینجانب گردید.
در ابسیدین دو تا پلاگین دوست داشتنی برای ثبت عادت ها پیدا کردم البته فقط یکی دو روز ازشون استفاده کردم ولی بسیار ساده و حال خوب کن بودن و میتونم روتین هام رو اونجا ثبت کنم ایشالا بعد از ساخت سیستم مناسب خودم.
در همین راستای سیستم سازی برای دانش شخصی و نظم و دیسیپلین و این چیزا بودم که با متد «تایم سکتور سیستم» از کارل پولین آشنا شدم. در یکی از کامنت های متمم سامان عزیزی اشاره کرده بود. رفتم سرچ کردم دیدم کارل پولین این متد رو معرفی کرده و بجای بخش بندی موضوعات از دسته بندی زمانی استفاده میکنه. این هفته، هفته بعد، این ماه، ماه بعد، آینده، روتین. ادعای این پولین اینه که در این سیستم لیست کارهایی که میخوایم انجام بدیم رو جمع آوری میکنیم و 5% زمان رو اختصاص میدیم به دسته بندی و سریع تکلیفشون رو مشخص میکنیم و شروع به انجام کار میکنیم و 95% باقی مونده زمان و انرژی رو به جای صرف کردن در سیستم های پیچیده و تگ زدن و … صرف انجام واقعی کارها میکنیم.
یک فصل از کتاب آیین دوست یابی دیل کارنگی خوندم برای تنوع و استفاده بهینه از وقت و به زودی خوندنش رو با دوست عزیزم شروع میکنیم ایشالا. مقدمه اش رو قبلن خونده بودم و چند سالی هست که داره در کتابخونه ام خاک میخوره. امسال دیگه میخونمش.
در راستای اقدامات قبل از 30 سالگی هم میخواستم یه لیست درست کنم از 30 تا کاری که قبلش باید انجام بدم. لیست رو ساختم ولی ایده خاصی براش ندارم. باید یه کم وقت بذارم ببینم اگه 30 تا هم نشد حداقل 10 تا یا نه دیگه مینیمم 3 تا کار انجام بدم که سال بعد پشیمون نشم.
از اونجایی که میخواستم مقداری فضا در گوشیم باز کنم رفتم پی پاک کردن اسکرین شات های قدیمی که گرفته بودم برای استفاده در یک زمانی (تنها وقتی به گالری سر میزنم که چیزی لازم داشته باشم یا بخوام چیزی پاک کنم که جا باز شه برای چیزای دیگه) به یه توییت میلاد نوری از 4-5 سال پیش رسیدم که یه قابلیت فان و کاربردی رو معرفی کرده بود. مثلن در بخش آکرونیم میتونستی یه کلممه بدی و اون بهت بگه این مخفف چیا میتونه بشه. در واقع عبارت هایی باهاش میسازه که به درد برندینگ میتونه بخوره. وقتی میخوایم اسم انتخاب کنیم برای برند.
MAHSHID = Making Amazing Happen, Sharing hope, Igniting Delight
MAHSHID = Making Awesome, Happy, Spirited, Heartfelt, Inspired Dreams
سلامت
همون همیشگی. فستینگ 16 ساعته گاهی کمی کمتر یا بیشتر. بدون تغییر وزن.
یوگا
13 جلسه ماه مهرو رفتم. حتا وقتی خواب مونده بودم هم رفتم چون دیر رسیدن بهتر از تمرین نکردنه. بازم میشه حدود 16 ساعت و طبق همون محاسبات ماه پیش 3 روز کاری و 1.5 ساعت روز کلی. برای اختصاص دادن این زمان به ورزش خوشحالم. گاهی به سرم میزنه روزهای دیگه، مثلن روزهای فرد که کلاس ندارم، پیلانس یا رشته های دیگه هم برم اما فرصتش نیست فعلن.
بخش پنجم) درس آموختهها
یک ) از بحث اراده یاد گرفتم استراحت کنم و خواب کافی داشته باشم برای شارژ کردن مخزن اراده. یک دلیل واکنش های بیش از حد برای خودم یا دیگران رو خوشحالم که فهمیدم و میشه برطرفش کرد. اینکه تقویت یکی از بخش های اراده به تقویت ماهیچه اراده منجر میشه و در بخش های دیگه هم میشه ازش استفاده کرد.
دو) اینکه قورباغه ات رو اول قورت بده برای من جواب نمیده و همون اول صبح احتمالن بخش زیادی از مخزنت رو خالی میکنه. بهتره برنامه ریزی هام برای کارهای روز رو شب قبل انجام بدم یا مثلن ظهر به بعد. که درگیر تصمیم گیری نشم و فقط بتونم کارهایی که باید رو انجام بدم.
سه) تایم سکتور سیستم هم ایده جالبیه شاید خوب باشه یه مدت استفاده کنم ببینم نتیجه بهتری میگیرم یا نه.
چهار) سبک شناختی غالب من دانستن و ساختنه و کمتر پلنینگ انجام میدم. البته الان چند وقتیه که بیشتر بهش توجه میکنم و سعی میکنم برنامه ریزی و گزارش های مرتب داشته باشم. چند تا نقطه عطف داشته برنامه ریزی در زندگی من. داستان رو از اونجایی یادمه که نوش آفرین یه لیست اهداف تیک خورده اش رو یه بار منتشر کرده بود که در اول سال هدف گذاری کرده و آخر سال هم بهشون رسیده و من تازه با اهمیت این موضوع آشنا شدم! آیا من تا اون موقع هدفی نداشتم؟ خب چون این اتفاق در زمان دانشجویی من افتاد میشه گفت تا قبلش غیر از اهداف تحصیلی واقعن هدف دیگه ای نداشتم. بعد از اونم که با پادکست های هلی عزیز آشنا شدم بیشترین تلاشی که یادم میاد مربوط به خرید دفترهای برنامه ریزی هلی تاک و کم و بیش پیش رفتن با اون میشد. دیگه قضیه تو ذهنم فعال بود و سعی میکردم سالانه هدف و برنامه ریزی داشته باشم. دو سال پیش هم که محمدرضا شعبانعلی فایل هدف گذاری رو منتشر کرد که هدف گذاری های قبل از اون سوء تفاهم بود، عمق بیشتری به دانسته هام داد و سعی کردم فرایند هام رو بهتر کنم و از وقتی هم که یادداشت برداری هام دیجیتال شده 90 درصد این پروسه رو در این فضا پیش میبرم. با این حال این ها تلاش های آگاهانه فقط در این بخشه و در سایر بخش ها هم باید به برنامه ریزی و ذهنیت این شکلی بیشتر توجه کنم.
Leave a Reply