هر که عاشق شد معلم میشود

روح پدرم شاد که فرمود به استاد

فرزند مرا هیچ بجز عشق نیاموز

پیش نوشت: تا همین دو سه سال پیش روز معلم که میشد به همه معلم های عزیزم که ارتباط دورادوری با هم داشتیم تبریک میگفتم اما این دو ساله فکرکنم به کسی تبریک نگفتم. دیشب اما خواب یکی از معلم های خوب و دوست داشتنیم رو دیدم و به ذهنم رسید که اینجا ازشون بنویسم و تشکر کنم.

فکر کنم معلم ها از تاثیرگذارترین افرادی هایی هستن که تو زندگی همه مون رد پاشون حس میشه. خاطرات زیادی هم باهاشون داریم. با بعضی ها عشق کردیم و بهمون درس چگونه زیستن دادن و بعضی ها هم اعصاب و روانمون رو مورد مرحمت قرار دادن. هر کدوم از دو سر طیف هم در ذهن شاگردهاشون ماندگار میشن. شدت اثر که زیاد باشه جهتش مهم نیست. بالاخره بخشی از ذهن ما رو اشغال میکنن و تو خاطراتمون زندگی میکنن

مثلن خود من از معلم پیش دبستانی تا پیش دانشگاهی شانس این رو داشتم که سر کلاس درس آدم های بزرگی بشینم. دلم میخواد الان فکر کنم ببینم هر کدوم چه ویژگی های خاصی داشتن و چطور میتونستن روی بچه ها تاثیر بذارن. بیاین چند تا فاکتور رو در نظر بگیریم مثلن: تخصص و تسلط روی درس، شخصیت، نحوه ارتباط با بچه ها

خب از مقطع حساس و مهم پیش دبستانی شروع میکنم. راستش خیلی به من-و گمونم بقیه بچه ها هم خوش میگذشت یه خانم خیلی مهربون مربی ما بود، خانم لارستانی، جوون و لاغر بود، یه دختر هم داشت که اون موقع کلاس پنجم بود. اسمش ثمین بود. ما اون موقع بچه های 5 ساله ای بودیم که شعر میخوندیم با هم، نقاشی میکشیدیم، کاردستی و مجسمه درست میکردیم، نمایش اجرا میکردیم، مسابقه دو، بازی های تو حیاط، جشن های تولد دوره ای که برای بچه ها برگزار میکردن.

یه خاطره هم از همین جشن تولدها دارم اتفاقن. یادمه نوبت گروه ما که شده بود، چون تولد من اواخر شهریوره و تعطیله قاعدتن نمیشد همون موقع باشه و اینکه چه مقطعی از سال گرفتن واقعن یادم نیست. البته مهم هم نیست. به هرحال، من یه پیرهن زرد طرحدار داشتم که از قضا مامانم گفته بود اونو بپوشم و منم مقاومت میکردم. راستش راحت نبودم توی بچه ها اونو بپوشم چون همیشه با لباس های راحتی میرفتم پیش دبستانی و خبری از لباس مهمونی نبود. خلاصه پوشیده بودمش ولی شبش از حس بد مریض شدم. انقدر بچه پاک و معصومی بودم :(( ببینید دیگه خودتون

یه خاطره دیگه هم دارم که مربوط به آخر ساله. جشن فارغ التحصیلی، خانم لارستانی بهم یه متن داده بود و گفته بود اینو به صورت دکلمه اجرا کنم برای جشن آخر سال. سواد هم نداشتم که از روش بخونم. هرشب مامانم باهام کار میکرد. از روی متن میخوند، منم تکرار میکردم و اجرا میکردم. تصویر شب تمرینمون هنوز جلوی چشمامه. خلاصه اجرا کردم و فکر کنم فیلمی هم ازش داشته باشیم.

خانم لارستانی چی در من دیده بود که این کار خطیر رو بهم سپرده بود نمیدونم. ولی الان حس خوبی بهش – به اجرا – دارم.. خانم لارستانی رو انقدر دوست داشتم که سال بعدش که رفتم کلاس اول و نوشتن یاد گرفتیم براش نامه نوشتم. البته گمونم پستش نکردیم. نمیدونم آدرسی ازش نداشتیم یا یادمون رفت. ولی اون نامه رو هم یادمه. با مداد سیاه و قرمز براش نوشته بودم آخرش هم این بیت شعر بود:

ای نامه که میروی به سویش

از جانب من ببوس رویش

اگه بخوام خاطراتم رو ادامه بدم مثنوی هفتاد من میشه. پس میرم سراغ معلم های بعدی. کلاس اول هم معلم خوبی داشتم، خانم قوتی. اینم به خوبی و خوشی گذشت. کلاس دوم هم خانم عموزاده، سوم خانم زنگنه، چهارم خانم صادقی و پنجم خانم فرامرزی. زمانی که کلاس پنجم بودم خانم فرامرزی به من و یکی دیگه از بچه ها گفت که آزمون تیزهوشان بدیم و خودش هم کلاس های آمادگی آزمون رو برگزار میکرد. من و نسترن با هم میرفتیم خونه‌ی خانم فرامرزی و یه دوست دیگه هم داشتیم که اون کلاسای دیگه ای میرفت. پریا. این دو تا هر دو پزشکی خوندن و من مهندسی. دور اول آزمون سمپاد رو هر سه تامون قبول شدیم. برای دور دوم اما منتظر نتایج دور اول بودیم که ببینیم قبول شدیم یا نه که دوباره کلاس بریم :)) این حجم از بلاهت و سادگی شاید الان براتون غیر قابل باور باشه ولی من اون موقع اینجوری فکر میکردم و کسی هم چیز دیگه ای نگفت. حتا خانم فرامرزی! اون که میدونست این کار چقدر ابلهانه است اونم وقتی سمپاد فاصله زیادی بین اعلام نتایج مرحله اول و برگزاری نوبت دوم آزمون زمان زیادی در نظر نمیگیره. خلاصه اینکه پریا همچنان کلاس ها رو میرفت و قبول شد و من و نسترن که نرفتیم دیگه قبول نشدیم. من رفتن نمونه دولتی و نسترن هم یه مدرسه غیرانتفایی خوب.

دوران راهنمایی هم که معلم ها زیاد شدن و دونه دونه شون رو نمیشه نام برد. اما معلم ریاضی های خوبی داشتم. البته اون دوران من از کتاب ریاضی های مبتکران هم استفاده میکردم و اون نویسنده ها هم حکم معلم غیرمستقیم من رو داشتن و خیلی دوستشون داشتم. خیلی حجم زیادی از کتاب رو شاید نمیخوندم اما همون جاهایی که میخوندم رو انقدر خوب نوشته بودن که من هر سال کتاب های شون رو میخریدم و بهشون حس تعلق خاطر خاصی داشتم. یه انتشارات دیگه هم بود فکر کنم کتاب های فیزیک و شیمی جالبی داشت و اونام حق معلمی به گردنم دارن اما متاسفانه اسم انتشارات رو یادم نیست. از نشانه های بارزش این بود که اگه صفحه آخر فصل فقط دو سه سطر از محتوا مونده بود و عملن فضایی برای یادداشت یا چرکنویس به وجود میومد، با خط سلیس فارسی مینوشتن که ​از این محل (مکان) میتوانید برای چرک‌نویس استفاده کنید.

از این محل (مکان) میتوانید برای چرک‌نویس استفاده کنید

از این محل (مکان) میتوانید برای چرک‌نویس استفاده کنید

از این محل (مکان) میتوانید برای چرک‌نویس استفاده کنید

از این محل (مکان) میتوانید برای چرک‌نویس استفاده کنید

و تمام صفحه رو به این صورت پر میکردند :)) این شکل ارتباط با مخاطب نوجوان جواب داده بود و هنوز هم تو ذهن من مونده.

میرسیم به مقطع طلایی دبیرستان. شاید بیشترین تاثیر رو بچه ها تو این مقطع از معلم ها میگیرن. رابطه‌ی معلم و شاگرد هم پتانسیل ماندگار شدن بیشتری داره و ممکنه در آینده هم ارتباطشون رو حفظ کنن.

دبیر خوش ذوق ادبیات پیش دانشگاهی ما، آقای امیرحسین محی الدین که امیدوارم همیشه سلامت باشه یه نمونه بارز از معلم نمونه و دوست داشتنی بود. هم تسلط و تخصص بالایی داشت. هم روش و منش نیکویی که برای کلاس داشت به دل بچه ها میشست هم واقعن ادبیات بچه ها بهتر شد. سه سال قبلی معلم ادبیات های خیلی خوبی نداشتیم مخصوصن سال اول و سوم که به نظرم بهتر بود اون عزیزان شغل دیگه ای یا حتا درس دیگه ای رو انتخاب میکردن. ادبیات فارسی شوق میخواد، حافظ و مولانا رو درس دادن ذوق میخواد، شاهنامه خوندن فقط معنی کردن کلمه و مصرع و بیت نیست. اونم برای منی که عاشق ادبیاتم. کلاس های آقای محی الدین انقدر خوب بود که کل هفته منتظر میموندیم تا پنجشنبه بشه و صندلی ها رو که همیشه ردیفی چیده شده بودن، دور کلاس بچینیم و ریاضی و تجربی ادغام بشیم و بریم با عشق کلاس رو شروع کنیم. هیچوقت دلمون نمیخواست کلاس تموم شه.

اولین باری که باهاش کلاس داشتیم به معلم سال سوم اعتراض کرده بودیم و ایشون که فقط پایه پیش رو درس میداد یه جلسه جبرانی برامون گذاشت. گمونم وسطای سال بود، شاید هم آخرا مطمئن نیستم اما یادمه همون یه جلسه بود. ازمون خواست بگیم چرا از کلاس خودمون ناراضی هستیم و چه انتظاری از چیزی که باید باشه داریم. دیگه ندیدیمش تا کلاسای تابستون پیش دانشگاهی که شروع شد. همون جلسه اول به من گفت که از روی درس بخونم و منو به اسم صدا کرد. گفت مهشید بخون. بهت و حیرتم از اینکه اسمم رو یادش مونده بود قشنگ خاطرم هست. سادگی عجیبی داشتم شاید باورتون نشه ولی به هیچ وجه فکر نمیکردم که مثلن کادر مدرسه هم راجع به دانش آموزا با هم حرف میزنن و شناختن بچه ها چیز عجیبی نیست :)) ولی خوشحال بودم که اسمم رو یادشه و نیاز به معرفی دوباره نیست.

این فقط یکی از شعبده های آقای محی الدین بود. ایشون در همه چی استاد بود. ارتباطش هم با تک تک بچه ها خوب بود. به جزییات هم توجه میکرد. مثلن من فقط یه جلسه نبودم که سفر واجبی بود و باید میرفتیم وگرنه من که دلم نمیخواست پنجشنبه ها رو از دست بدم. هفته‌ی بعد بهم گفت که نبودی و چی شدی و احوال پرسی کرد که نکنه مریض بوده باشم. اون احوال پرسی هم خیلی درست و بیشتر از توجه یه معلم معمولی بود. خلاصه محبوبیت ایشون بین بچه‌ها خیلی زیاد بود. تا جایی که برای ناهار اگه میرفت پیش تجربی‌ها بچه ‌های ریاضی ناراحت میشدن و برعکس. البته برعکسش خیلی زیاد بود و بچه‌های ما خیلی درگیر حواشی نبودن.

معلم عزیزی که بارها خوابش رو دیدم و برای من الهام بخش بوده و بسیار برامون زحمت کشیده و به گردنمون حق داره و با عشق ادبیات درس میده همین آقای امیرحسین محی‌الدینه که سالها بعد هم با ایشون در ارتباط بودم و جلسات جمعی مقالات شمس و شیخ شهاب الدین سهروردی که با تعدادی از شاگردان از قدیم تا حالای ایشون برگزار میشد رو هم با عشق شرکت میکردم.

یکی از معلم هایی که مسیر زندگی من رو عوض کرد، آقای هاشمی، دبیر شیمی سال سوم و چهارم بود. آقای هاشمی انقدر شیمی رو خوب درس میداد که تصمیم من برای استاد دانشگاه شدن در رشته های فیزیک رو تغییر داد. من رو عاشق پلیمر پلی تکنیک کرد و همون هم شد. آقای هاشمی هم درس زندگی بهمون میداد. بسیار حرفه ای بود و درجه یک. .وقتی شیمی درس میداد انگار داشت اسرار هستی رو آشکار میکرد. من شیمی رو همیشه دوست داشتم ولی ایشون یه لول دیگه ای رو آنلاک کرد. چطور عاشق جدول تناوبی شدم و یادش گرفتم.

1S2, 2S2, 3D5,…

مفاهیم رو انقدر خوب و لذت بخش میگفت که نمیتونستی عاشق شیمی نباشی. مثلن مفهوم سرعت رو . دلتا به دلتا تی. تغییرات هر چیز نسبت به زمان. قبل از اون هم میدونستم. خیلی قبل تر اما اون دفعه فرق میکرد. در یه سطح دیگه ای آموزش میداد و بسیار دقیق و دلسوز بود. انگار هر چیزی که میگفت میرفت و همونجایی از پازل ذهنم قرار میگرفت که باید. امیدوارم هرجا هستن سلامت باشن. آقای هاشمی یه نقطه‌ی جادویی تو سرنوشت من بود که مسیر زندگیم رو تغییر داد.

شایسته است که از آقای بابک بصیرت معلم فیزیک، آقای صابر ترکیبی معلم حسابان، آقای حسین‌پور معلم دینی که معلم دینی های قبل از اون سوء تفاهم بود، آقای کیایی معلم بلامنازع عربی 3 سال دبیرستان که هنوزم جزوه هاش رو دلم نمیاد دور بندازم، آقای جماعت معلم 3 سال زبان، آقای خسروداد معلم خوب ریاضی سال اول و دوم، آقای هادی مهندس معلم مهربان ،دیفرانسیل

آقای ؟ معلم عالی هندسه و گسسته که متاسفانه بچه ها باهاش ارتباط نگرفتن و عوضش کردن ولی من میفهمیدم چی میگه و خوب هم میگفت.

از خانم ها هم خانم برزگر معلم فیزیک سال اول و دوم، معلم جبر خانم ؟ که دانشجوی دکتری بود اون زمان

عارفان عشق عالم میشوند

بهترین مردم معلم میشوند

عشق با دانش متمم میشود

هر که عاشق شد معلم میشود

تبریک و تشکر به همه معلم های عزیزم که عاشق ما شاگردها و آموختن به ما بودن

پی نوشت 1: شعر رو خیلی سریع پیدا کردم میدونم خیلی تاثیرگذار نیست ولی فرصت نداشتم دیگه ببخشید

پی نوشت2: الان که فکر میکنم شاید نامه به خانم لارستانی رو مامانم نوشته باشه یا حداقل شعر آخرش رو یا شایدم 2 تا نامه بود. دقیق یادم نیست اما به هر حال نقش من خیلی پر رنگ بود.

پی نوشت3: فکر کنم باید دوره دانشگاه و بعدش رو در یه پست دیگه بنویسم اینجا دیگه خیلی طولانی شد.


Leave a Reply to mahshid Cancel reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

2 responses to “هر که عاشق شد معلم میشود”

  1. امیرحسین محی‌الدین Avatar
    امیرحسین محی‌الدین

    مهشید جانم. عزیز دل
    ممنونم از قدرشناسی و قلب پر از مهرت برات بهترینها رو آرزو می کنم‌ .الهی چنان شود که بهترین جهان کمترین تو باشه

    1. mahshid Avatar

      خیلی ممنونم آقای محی الدین
      خیلی خوشحال شدم کامنت شما رو دیدم :)) میدونم که میدونید چقدر کلاس هاتون برای همه بچه ها و از جمله من منبع و منشا شناخت و آگاهی و الهام بوده و هست. از خوش شانسی های من سر کلاس شما نشستن بوده.
      از حضرت حافظ در وصف شما پرسیدم و به به چه غزلی هم اومد:

      خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست

      نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

      به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند

      جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست

      ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید

      هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست

      اگر به زلفِ درازِ تو، دستِ ما نرسد

      گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست

      به حاجبِ درِ خلوت‌سرایِ خاص بگو

      فُلان ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

      به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

      همیشه در نظرِ خاطرِ مرفّهِ ماست

      اگر به سالی حافظ دری زَنَد، بگشای

      که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست